خلاصه داستان قسمت 25 بیست و پنجم سریال بی همگان ۲۵
در این بخش از مطالب پایگاه خبری باغستان نیوز درباره خلاصه داستان قسمت 25 بیست و پنجم سریال بی همگان از شبکه سوم برای شما مطلبی را آماده کرده ایم . با ما همراه باشید.
فهرست مطالب:
خلاصه قسمت 25 سریال بی همگان
منبع خلاصه: سایت صفحه اقتصاد
فاطمه شعیب
خانواده امیرعلی به خانه مریم و پسرش رفته اند تا به آن ها برای اسباب کشی کمک کنند که آقا قاسم سراغ خانه را از آن ها می گیرد وامیرعلی میگه یه انباریه که تغییر کاربری داده، شده خونه…
مادر امیرعلی ریحانه خانم شوکه شده میگه من اجازه نمیدم که عروسم بره تو انباری زندگی کنه و پیشنهاد میده که همه با هم تو خونه آن ها زندگیکنند که مریم تعارف می کنه اما با استقبال همه خجالت زده از جمعشون بلند میشه و میره…
آقا قاسم هم میگه از حجب و حیا عروسمه و پسرش را به دنبال مریم می فرستد، قبل از رفتن امیرعلی، میثم به مادرش میگه اگر بخوایبری خونشون باید تنها بری و میره…
امیرعلی کنار مریم میشینه و بهش میگه چقدر روسریش بهش میاد و مریم ازش می پرسه شما قبول کردید که امیرعلی میگه اگر شما قبولنکنید نه…
پویان گوهران به اداره پلیس رفته و بازجویی می شود اما زیر بار هیچ چیز نمی رود و با فهمیدن این که برادرش هم احضار شده، کلافه مسیررفتن بازجوش را نگاه می کنه و میگه تا وقتی که وکیلم نیاد هیچی و امضا نمی کنم و به صندلیش تکیه می دهد…
مهشید با پلیسی که قراره گم شدن مهرداد را پیگیری کنه، حرف می زنه که دلشوره اش بیشتر میشه و مانی هم عصبی تر میشه و میگهاین بار نمی ذارم این دو تا برادر از دستم در برن و به اتاقش میره…
مهشید و الناز هم هر دو کلافه از این هستند که چرا مهرداد به برادران گوهران اعتماد کرده است…
امیرعلی و مریم به کمک خانواده اش و آقا کرامت در حال اسباب کشی هستند…
مریم به کنار میثم رفته و ناز پسرش را می خرد تا او را راضی کند که با هم بروند، ولی میثم میگه من اون جا بیا نیستم و لازم نیست دلتبرای من بسوزه و میره، بعد از او امیرعلی پیش میثم میره و ازش می خواد که با هم برن ولی او میگه نمی خوام ببینمت و در را رویامیرعلی می بندد…
امیرعلی همون جا پشت در می شینه و میگه اگر تو نیای منم نمیرم، میثم هم پشت در با بغض میشینه و میگه انقدر پشت در بشین تابپوسی که او هم میگه باشه و پشت در می شینه…
میثم با گریه میگه من بابامو دوست داشتم چرا کشتیش که امیرعلی میگه من رفتم باهاش حرف بزنم ولی اون فقط توهین کرد، ما هردومون عصبی بودیم، من نمی خواستم بکشمش…
امیرعلی بهش میگه بابات خیلی قوی بود، من شانس اوردم از دستش در رفتم، نمی خوام جای باباتو بگیرم که او میگه باور نمی کنم…
امیرعلی از گریه های میثم گریه اش گرفته و میگه من می خوام اوضاع رو درست کنم ولی بدون کمک تو نمی تونم و سعی می کنه هرجوری که شده دلشو به دست بیاره… میثم هم که انگار آروم تر شده، گریه می کنه تا خالی بشه و بعد از چند دقیقه در و باز می کنه و بیهیچ حرفی به سمت ماشین میره و کنار پدر بزرگش می شینه…
امیرعلی هم خوشحال بیرون میره، مریم کلی ازش تشکر می کنه و همگی با هم راه می افتند…
مهشید و الناز به کلانتری رفته اند که مامور پرونده بهشون میگه او هنوز اعتراف نکرده ولی چند تا قطره خون روی در ماشینش دیده شدهکه پزشک قانونی میگه خون پدر شما است و رو به الناز میگه ممکنه زخمی شده باشن، بهتره مادرتون و ببرید خونه و منتظر بمونید…
امیرعلی و رضا در حال جا به جا کردن وسایل هستند که گوشی امیرعلی زنگ می خوره و دکتر تقوی استادش بهش زنگ زده و بعد ازکمی احوال پرسی بهش پیشنهاد کار تو کارخونه رو میده و هر چی امیرعلی مقاومت می کنه او میگه باور نمی کنم می خوای رو حرفم حرف بزنی و برای فردا باهاش قرار می ذاره…
امیرعلی ناچار روز بعد به کارخونه رفته و بعد از کمی مکث به داخل میره، دکتر تقوی حسابی از امیرعلی استقبال می کنه و با خوشرویی ازش می خواد به خاطر خودش و تیمش و کارگر ها شروع به همکاری کنه که امیرعلی میگه منم همین حس و دارم ولی امکانش برامنیست…
دکتر تقوی سرپرست جدید شرکت با دیدن ممانعت امیرعلی بهش میگه فرصت خوبیه و بهتره بهش فکر کنی…
الناز در اتاقش نشسته است که ارشیا به اون جا میره و سراغ مهندس را ازش می گیره که او میگه انگار بابام آب شده رفته تو زمین وگوهران هم قبول نمی کنه که ارشیا میگه من مطمئنم همه چی زیر سر او است…
بعد هم خبر اومدن امیرعلی را بهش میده که الناز از جاش بلند میشه و بیرون میره و مستقیما جلوی امیرعلی را که در حال رفتن است رامی گیرد و بهش میگه اگر یک بار دیگه پاتو بذاری توی این کارخونه میدم جفت پاهاتو قلم کنن و شروع به داد و بیداد می کند ولی امیرعلیآروم می ایسته و میگه من کاری نکردم، توام هر چقدر بخوای می تونی بهم توهین کنی ولی این چیزی و عوض نمی کنه که ارشیا بهامیرعلی میگه زودتر برو و قائله رو بخوابونند…
امیرعلی هم راهشو می کشه تا بره که الناز میگه تو هر وقت باید وایمیسادی رفتی، الانم برو که دکتر تقوی وارد دعواشون میشه و امیرعلیهم میگه نظرم عوض شده و از فردا کارمو شروع می کنم و می رود…
الناز داخل اتاقش گریه می کنه که ارشیا پیشش میره و حالش را می پرسد، الناز هم میگه کاری می کنم که به خاطر رفتن بهم التماس کنه ارشیا میگه اصلا خوشم نمیاد باهاش سر شاخ بشید، اگر یک بار دیگه هم اتفاق بیوفته واسش گرون تموم میشه و از الناز خواهش میکنه تا با هم به جایی بروند… به نظر شما کجا رفتند؟
معرفی سریال بی همگان
سریال «بیهمگان» به کارگردانی مشترک بهرنگ توفیقی و اصغر هاشمی و تهیهکنندگی مهران مهام، در ژانر اجتماعی بوده و با قلم سعید جلالی و علیرضا کاظمیپور به نگارش درآمده است.
خلاصه سریال
امیرعلی پس از آزادی از زندان در تلاش است تا سالهای از دست رفته را جبران کند و زندگی تازهای را برای خود بسازد اما سرنوشت شرایط دیگری را برای او رقم میزند و او برای رسیدن به خوشبختی ناگزیر است تا با مشکلات بزرگتری دست و پنجه نرم کند و موانع زیادی بر سر راهش برای رسیدن به عشقش الناز پیش می آید و…
بازیگران سریال بی همگان
بازیگر | نقش |
---|---|
مهدی سلطانی | مهرداد یوسفیان |
زهره فکورصبور | مهشید |
کمند امیرسلیمانی | نقش دوم مهشید |
محمد صادقی | امیرعلی مسلمی |
سمیرا حسنپور | مریم همسر اصلان |
میترا رفیع | الناز یوسفیان |
کاوه خداشناس | عرشیا |
کاظم هژیرآزاد | قاسم مسلمی |
سپند امیرسلیمانی | رضا همسر فاطمه |
نسرین بابایی | مادر امیرعلی |
مسعود شریف | |
مهدی ماهانی | اصلان |
داریوش سلیمی | |
جلیل فرجاد | |
هادی قمیشی | دایی امیرعلی و پدررضا |
مهسا باقری | فاطمه همسر رضا |
سلمان خطی | ابراهیم کارگرکارخانه |
افسانه ناصری | |
علیرضا درویش | نوچه اصلان |
علی کاظمی | خلیل کارگرکارخانه |
علیرضا نعمتاللهی | برادر گوهران |
مهدی احدی | مانی برادر الناز |
بردیا دیانت | پویان گوهران |
امیرحسین آصفی | |
بهنام مؤمنی | |
یاسین مسعودی | دوست امیرعلی |
علی جلالی | آیدین دوست امیرعلی و الناز |
مریم اصفهانی | |
دانیال جعفری | میثم پسر اصلان |
رستا رحیمیان | نورا دختر رضا و فاطمه |
تیارا عسکری | دختر اصلان |
علی اصغر رضایی | بازپرس |
لینک کوتاه این مطلب: https://baghestannews.ir/?p=3821
(برای کپی کردن، روی لینک کلیک کنید)